کاپشن قرمزش به راحتی او را در میان خرابه های خانه ها مشخص میکرد، او و هفت نفر دیگر، داوطلبانی بودن که برای اعتراض به جنایات صهیونیستها به فلسطین آمده بودند.
بولدزر به جلو می آمد و او بلندگو به دست، در اعتراض به نیت راننده که قصد داشت خانه ای دیگر را ویران کند، شعار میداد!
بولدزر تلی از خاک را بلند کرد، و درست بر سر او ریخت، همگی شگفت زده صحنه را نگاه میکردند، راشل در زیر تل خاک ناپدید شد و تنها گوشه ای از کاپشن قرمزش پیدا بود، اما این باعث نشد که بولدزر عقب بکشد، بلکه به سمت جلو حرکت کرد و درست بر بالای پیکر او قرار گرفت و پیکر راشل توسط آن درهم شکسته شد.
راشل کوری در مارس 2003 اینچنین به دست صهیونیستها به قتل رسید. راشل در نامهای در فوریه همان سال برای پدر و مادرش چنین نوشته است:
"حالا دو هفته و یک ساعت است که در فلسطین هستم و هنوز نمی توانم کلمه هایی پیدا کنم که وضع اینجا را شرح دهد. فکر نمی کنم در اینجا بچه ای باشد که هرگز در خانه ای زندگی کرده باشد که تانک های اسرائیلی دیوارش را سوراخ نکرده باشد و برج های ارتش اشغالگر از فاصله نزدیک آن را زیر کنترل نگرفته باشد. فکر می کنم- ولی مطمئن نیستم- که حتی کوچک ترین بچه های اینجا می فهمند که زندگی در همه جا به این شکل نیست. یک بچه هشت ساله اینجا دو روز پیش با تیر از یک تانک اسرائیلی کشته شد و بچه های اینجا نام او را در گوش من زمزمه می کنند: "علی"- یا پوسترهای او را روی دیوار نشان می دهند. بچه ها همینطور دوست دارند مرا وادار به تمرین عربی شکسته بسته ام کنند، به این ترتیب که از من می پرسند "کیف شارون؟" ، "کیف بوش"؟ و می خندند. وقتی که من با عربی ناقص می گویم "بوش مجنون، شارون مجنون" (شارون چطوره؟ بوش چطوره؟ شارون دیوانه است، بوش دیوانه است) البته این آن چیزی نیست که من واقعا به آن معتقدم، و بعضی از بزرگسالان که انگلیسی می دانند حرف مرا تصحیح می کنند: "بوش لیس مجنون" بوش اهل تجارت است. امروز سعی کردم یاد بگیرم که بگویم " بوش یک وسیله است" ولی فکر نمی کنم درست ترجمه شد. ولی به هر حال اینجا هشت ساله هایی هستند که در باره ساختار قدرت جهانی خیلی بیشتر از آن می دانند که من چند سال پیش می دانستم- حداقل در رابطه با اسرائیل."
( اگه خواستین به این آدرسها می تونین عکسهای راشل رو ببینید
عکسهای راشل
عکسهای راشل و بولدوزر
rachel corrie